سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حرفهای دلم....

به نام خدا

اگه با تو نتونم صحبت کنم؟!!! ... آخه همسرمی ؛ دوستت دارم ؛ باید بتونم اونچه تو دلم هست رو بهت بگم .
خیلی دلم می خواد یه بچه داشته باشیم ؛ نمی دونم تواناییشو داریم یا نه ، یا به عبارتی قدرتشو دارم یا نه، دوست دارم درباره آرزوهام برای بچه مون حرف بزنم ، دوست دارم براش اسم انتخاب کنبم ؛ اینکه چه قیافه ای میشه ، اینکه دختر باشه یا پسر و .... شایدم الان زوده ، شاید سال آینده ؛ یا سال بعدش .. یا سال بعد بعدش.

دوست دارم باهم بریم گردش ، پیاده روی ؛ پارک ، ... . مثل اون موقع ها دستت رو بگیرم و خیابان ولی عصر رو از بالا تا پارک ملت تا ونک تا خونه یا دانشگاه ... با هم راه بریم . دوست دارم مثل اون موقع ها خودم تصمیم بگیرم برای چگونگی رفتنم ، دوست دارم دوستم داشته باشی مثل همیشه ؛ دوست دارم محدودت نکنم ؛ تو هم محدودم نکنی .... دوست دارم بریم خونه ی اقوام ؛ رفت و آمدمون زیاد باشه ؛ با هم بریم ؛ خوش باشیم ....

دوست دارم دعوا نکنیم سر چیزای بی خود . دوست دارم بحث های سیاسی محمل گرممون رو سرد نکنه .

آآآآآآآآآآآه.... خیلی دوستت دارم

دوست داشتم اینا رو بخونی ، ولی ....

 


نوشته شده در چهارشنبه 88/1/5ساعت 10:1 عصر توسط ایراندخت نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ