سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حرفهای دلم....

سلام.

همسرم ...

کاش می دونستی چقدر دوست دارم مثل اون ایام...

دست من رو بگیری و خیابان ولی عصر تا پل پارک وی رو بریم بالا...

بعد بریم با هم لوکس ....

بعد بریم پارک یکم بنشینیم... روی چمن های پارک ... دنبال شبدر چهاربرگ بگردیم...

کاش لباس هایی که تنت کردی تا بری به امید نشونشون بدی رو ...

به خاطر من می پوشیدی...

می گفتی پاشو بریم بیرون...

می رفتیم ...

ازت نمی خواستم رستوران بریم ...نه ....

دوست داشتم دستمو می گرفتی و تو چشمام نگاه می کردی ...

تو هوای مسموم تهران  ...

خیابان ها رو بالا و پایین می رفتیم...

سفر خوش گذشت ... ولی اونچه که کم بود ... تو بودی.. در کنارم ...

حضورت رو واسه تمام لحظه هام می خوام ...

خوشی و نا خوشی...

چرا تنهام می ذاری؟


نوشته شده در یکشنبه 89/10/12ساعت 7:38 عصر توسط ایراندخت نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ